ترم اولی بودم و سرمست
بسم الله الرحمن الرحیم
ترم اولی بودم و سرمست از اینکه اینجا قبول شده ام...
شب های خوابگاه قبل از ساعت خاموشی سوره واقعه در
محوطه طنین انداز میشد و بعد دعای فرج و...
و تازه حال پیدا میکردی که یک دور،محوطه را دور بزنی و با خودت
خلوت کنی...با خدایت ،از کرده های امروزت، از برنامه ها، و شاید
دلتنگی هایت و باز سرشار باشی از شعف و شادی حضورت در
این مکان و مسئولیت بزرگی که روی دوشت گذاشته اند...
دور زدن محوطه که تمام می شد تازه یادم می افتاد که کلی
درس دارم و باید بروم اتاق مطالعه...
روزها که درگیر برنامه ها و درس های فشرده ی اینجا بودم و
مجبور بودم شب ها درسهای دانشگاه را بخوانم ، فقط 3،4
ساعت می خوابیدم ولی واقعا خوب بود .
بچه های اینجا با معدل های بالا آمده بودند ، بین آنها ،از بچه ی
وزیر و نماینده مجلس و سردار گرفته تا روستایی بودند ولی همه
با مرام و بامعرفت...
جبهه ای بود برای خودش, یواشکی کفش واکس زدن و سرویس
بهداشتی تمیز کردن، دمپایی ها رو جفت کردن، نماز شب های
باصفا و مراسم های باحال. و البته شوخی ها و جغله بازی های
فراموش نشدنی با آبجی ها...
تخت شماره 11 مال یکی از بچه های با حال سراب بود، هربار
که نصفه شب برای درسهایم از خواب بلند می شدم ،تخت او
خالی بود زودتر بلند شده بود و راهی نماز خانه ...
هر دفعه که با تلفن حجره با خانواده اش صحبت می کرد،ما
هم نجورسن،نجورسن میگفتیم و خانواده اش رو میخنداندیم.
در هر حجره ای یکی از ترم بالایی ها میشد مامان حجره ،
از مدیریت کارهای حجره گرفته تا گوش کردن به درد دل
دخترهای گهگاه دلتنگش.مامان حجره ی ما شادگانی بود و
خیلی اهل دل. خب ما ترم اولی بودیم و حسابی داغ،
می گفتیم عجب جایی اومدیم اینجا قم و حرم حضرت
معصومه سلام الله و این همه استاد و هم کلاسی توپ.
اینجا دیگه بهشته !
اما یکبار مامان حجره مون بین حرفهای جالبش گفت که
فکر نکنید اینجا مدینه فاضله است و هر کی بیاد اینجا
علیه السلام میشه و هر کی نیاد نه...
عاشق حزب الله لبنان و سید حسن نصرالله بود.
موضوع پایان نامه اش هم فکر می کنم تاثیر انقلاب
اسلامی ایران بر پیروزی حزب الله یا نقش سید حسن
نصرالله ! یه چیزی در همین مایه ها بود.
همیشه می گفت برای شهدای آینده صلوات .
خلاصه خیلی خیلی خیلی یاد اون ایام بخیر...
اگه شد باز از خاطراتی که یادم
مونده براتون می نویسم...فعلا یا علی